۰۶ آبان ۱۳۸۹

نوایی نوایی

خرد و خمیر اومدم خونه، نشستم پا کامپیوتر، شاید آهنگ، این حال سگی رو آروم کنه: از ماه پیشونی شروع کردم که یادم بیاد اون روز که ایمیل داده بود و خوش خوشانم بود ماه پیشونی" قول بده که دائم بخندی "گوش می کردم، وسطش اشکم سرازیر شد، بعد نوایی ...نوایی اون آقا پیره نبود...اسمش رو نمی دونستم .. همه چی آرومه ...در هر بیتش تکرار "کشک" !! بعد تو عزیز دلمی" کیلو چند؟! " که سر و صداش زیاده صدای گریه نمیره بیرون از اتاق !! بعد منصور.. قمیشی...بعد ش ۲ تا آهنگ بود یکی گریه کن قمیشی ..یکی گریه نکن ابی ! مثل تمام لحظات حیاتی زندگی، یه دوراهی ! ما خودمون رو پرت کردیم تو فاز گریه نکن ، الان با نوک دماغ قرمز نشستیم برای دیدنت بی قرارم " زرشک " گوش می کنم , منتظر که از قرمزی دربیاد، برم بیرون از اتاق.
پ.س. چه معنی داره؟ آدم تو خونه خودش نتونه گریه کنه؟
پ.ث.چرا همیشه تاریخ واسه من یکجوره ؟ این همه تکرار!! به خدا تنوع هم خوب چیزیه ها...
پ.ص. خدایش آهنگ های ایرانی اصلا نمی تونن احساسات آدم رو جواب بدن. نمیشه گفت، هر چی بوده رو گوش کردم ، ولی شاد هاش هم غمگین ند. غمگین ها دو دسته میشن...اونایی که با گوش کردنشون غمت یادت میره بس که سرد و غمناک و بارونی و غربت و ... هستن.. دسته دوم که زندگی کردن هم یادت میره!

۰۵ آبان ۱۳۸۹

مثل هیچ کس

نمی دونم این مرض همه گیر است یا فقط منم که آبان که می شود شروع میکنم به حساب و کتاب ...سال گذشته رو چی کار کردی...۵ سال و ۳ ماه گذشته رو چی کار کردی... اصلآ چرا کاری رو کردی یا نکردی!! بعد عکسها هم رو که نگاه میکنم واو.. این ها منم؟ چقدر هم منم؟!!
انشا ها رو یادتون هست؟ در آینده میخواهید چه کاره شوید؟ اون فرد مفیدی برای جامعه شدن ها رو ؟ ( کدوم جامعه ؟) این روایت تلاش( بچه ها) آدم هاست برای اینکه (بزرگ شوند که ) کسی بشوند..بعد بزرگتر که می شوند می خواهند که یکی باشند مثل همه، بزرگتر تر که میشوی ،آن همه را هم نمیخواهی باشی.. میخواهی که نباشی، بودنت با نبودنت یکسان باشد.. مثل هیچ کس که نبود ( نه یکی بود ، نه نه ،، اون یکی ...اونی که نبود ، هیچوقت تو قصه ها نمی پرسیدیم چرا ، کجا بود؟)
دارم حساب میکنم توی سال گذشته ، چقدر نبوده ام.. و چقدر خوب نبوده ام. باشد برای وقتی که کلا دیگر نباشم.

۰۴ آبان ۱۳۸۹

جلبک کف می کند

نسبت به استاندارد های ۲ سال قبل خودم عوض شدم ولی هنوز همون آدم ام.
تو ی خونه ایی زندگی میکنم با ۲ تا همخونه ! یکی ایتالیایی یکی سویسی ، بعد من رسما کم آوردم تو آشپزی و تو جنبه فرهنگی! اون هم فرهنگ ایرانی!
یعنی میشه یکی جاهایی رو رفته باشه تو ایران که توهیچوقت نرفتی، بم رو دیده قبل از خراب شدنش، تهران و ماسوله و شیراز و اردبیل و باختران و همدان و کاشان و اصفهان... پیست دیزین رو که توش اسکی کرده ، بهترین پیست دنیا میدونه ... میپرسه تاحالا انجا اسکی کردم؟ گروه ایرانی رو که راک اند رول میزده آخر دهه ۸۰ رو میشناسم؟؟ فلان شهر و دیدم؟ من که کف کردم! از من بیشتر فیلم ایرانی دیده ، کلوزآپ و کیارستمی و مخملباف رو بیشتر از من می شناسه ...حالا از کجا بیارم فیلم های ایرانی دهه شصت رو؟ خودش داره! با زیرنویس عربی!!
از اون طرف هم این ایتالیایی هه هم من رو هلاک کرده و سبزیجات تازه به روز حتمن بیو میخرد وهر شب ۴ ساعت میجوشاند و مزه میکند و تفت میدهد و باز مزه میکند و دسر خرمالو ، خامه و شکلات ، با سوپ و سالاد و سس ویژه و پستای خانگی با قارچ دست چین شده از کوهپایه های آلپ و هی من تلاش میکنم، کوکو و آش دوغ و باقلوا و بورانی اسفناج و... تو این یک ماه به اندازه مجموع کل ۳ سال گذشته آشپزی ایرانی کرده ام !
همین روزهاست که یا خونه ام رو عوض کنم، یا برام بگم بابا جان،من با شما ها شام نمیخورم، راحت باشید ، من رو هم راحت بگذارید با این جنبه های شکمی و فرهنگی!!