۰۹ آذر ۱۳۸۹

تانگو

همش از جشن مهرگان شروع شد. به اندازه یک احمق بودن برای یک شب، طرف گفت که برویم برقصیم، جواب نه بود و من فقط تانگو می رقصم و اینا، بعد در کمال مسخرگی، با آهنگ ایرانی بلند شوی و بروی ادا در بیاوری و بخندی و اینا.۲ هفته بعد ایمیل داد و لینک رقص خردادیان که برو یاد بگیر.
از آنجا ایمیل پشت ایمیل، یکی ۲ دفعه کافه ، همه چی معقول و دوستانه.. کلا جالب بود لهجه مشهدی و دید ایرانی و سبزی خشک و حس هم کشوری و فارسی حرف زدن و دستور آشپزی وطنی دادن و فلان جا خرمای بم می فروشند و من زرشک پیدا کردم ۱۰۰ گرم ۳ فرانک و اینا.. حتا یکبار مسافرت آخر هفته، که فکر کرده بود میره ماه عسل، اتاق مشترک رزو کرده بود و بعد مجبور شد که تغیرش بدهد.
بعد از سفر، شوخی ها شروع شد، از این مدل ها که به در می گوید که دیوار بشنود. آش نخورده و دهان سوخته...هر چه من سعی می کردم که بفهمانم آشی در کار نیست و گر هم باشد تو جوجو تر از آنی که بتوانی آنرا بخوری.. بعد معلوم است که من بزرگترم و اینا، و اینکه تازه آمده این ور آب و هنوز ... خوب دلیل نمی شود که فکر کند، بله..خبری هست. یعنی فهمیدنش اینقدر سخت است، من نمیفهمم چرا پسر ایرانی، اینهمه از خود راضی و پر مدعاست که اگر به رویش لبخند بزنی، انگار همه چی تمام است..
بعد ممکن است من با یک پسر غیر ایرانی همین سطح از رابطه رو برای مدتها داشته باشم، بدون اینکه چیزی به فاک برود. ولی با این آدم، دقیقا به خاطر هم زبانی، میفهمم که چه میگوید و چقدر هم بد میگوید و به سطح توهین میرسد. آخرین بار واقعا از این همه وقاحت خشکم زد. در اوج عصبانیت، تلاش کردم که حذفش نکنم از شبکه دوستان مجازی که یادم نرود که مرد ها کوچک یا بزرگ، فقط مرد هستند و بس.
پاییز تمام نشده هنوز و این آدم تمام شده برایم. بعد امروز صبح آمده است و در دفترم گل رز گذشته و ایمیل داده که ببخشید.