این مربی یوگا من؛ بالاخره یکروز مرا پرت می کند بیرون. آن از جلسه اول که باید سه بار می گفتیم اوم؛ من اشتباهی شنیدم می گفتم لوم! آن از وقتی که میگه چشمهایتان را ببندید من یکی را می بندم یکی را نه .. جلویم را نگاه می کنم که چی کار کنم.. اصلا یه دوره آناتومی لازم ست فهمیدن چی میگه.. از دهانه معده نفس بکشید .. یا ناف را موازی پاشنه قرار دهید! .. بعد من حرکت را اشتباه انجام می دهم.. می آید من را اصلاح می کند مثلا.. بعد دوباره.. فکر کنم باید اولش بهش می گفتم من حرفت را نمی فهمم نه حرکت را... دق می کتد از دست من آخر.. بعد هر جلسه می پرسد کی توی سیکل است یه یکسری حرکات را انجام ندهد.. ..باقی با خودشان با تن اشان با جنسیت اشان هیچ مشکلی ندارند.. من حاضرم بمیرم ولی چنین حرکت شنیعی مبنی بر اعلام وضعیت قرمز را انجام ندهم چرایش را نمی دانم.. به خیلی سال پیش بر می گردد..
مرا می برد به خیلی سال پیش.. به اردو زیارتی بردن ولی بیرون نگه داشتن .. به نجس بودن.. به روزه نبودن و ادایش را در آوردن.. به عذر شرعی! داشتن.. به ختم پدر دوستت رفتن و او را دیدن داغدار ولی بیرون در مسجد جلوی کفشکن .. که حتی قابلیت شرکت در عزا را هم نداشتن.. به دروغگو بودن..
در نتیجه اصلا نمی روم و بعد باید بگویم چرا..دیروز هم..
میگم؛ معلوم است که من وسط نوشتن این پست خبر بدی را شنیدم؟