۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۸

چهارشنبه ی من

  • اصلا نمی دونم چه تعطیلی است فردا اینجا که با در رفتن از جمعه تا یکشنبه تعطیل است. قراراست برویم یک جایی اتراق کنیم که هنوز برف است و یخبندان. یکجایی در مایه های خانه بابا بزرگ هایدی..ما مثلا مهمان موران هستیم. موران برداشته ایمیل زده چی عادت دارید بخورید مثلا صبحانه یا مارک نوشیدنی دلخواهتان چیه که برود بخرد.من هر چی فکر کردم دیدم صبحانه است دیگر...هر چی باشد خوب است یعنی واقعنی هیچ فرقی ندارد برایم از یک طرف این نوستالژی نان سنگک داغ و پنیر تبریز به من می قبولاند که هیچی صبحانه ایرانی نخواهد شد و از طرف دیگرفرهنگ ای وای بد است آدم از میزبان چیزی بخواهد مگر آنکه خیلی واجب باشد و زشت است حالا سه چهار روز دندان رو جگر بگذار بعد بیا خانه خودت هر چی خواستی بخور.. بعد مردم جواب داده اند بیسکویت فلان با فلان نوع شیر با ماست میوه ای رژیمی !!!اصلا هر چقدر به ماها یاد دادند خودت رو با جماعت وفق بده به اینها یاد داده اند که خودت باش و کیفش رو ببر.
  • ااین هم خانه ای من همه کارش رو حساب کتاب سر ساعت به قاعده و مرتب است. هر هفته چهارشنبه ها دوستش اینجاست سر ساعت شروع می کنند سر ساعت هم تمام می شود ! بعد شانس رو می بینی که از بین 5 تا زبان رایج و رسمی اینجا اینها باید به همان زبانی به هم ابراز احساسات کنند که من بلدم!من چهارشنبه ها پخش مستقیم و زنده دارم از اتاق کنار دستی که جنب بخوری صدایش می اید چه برسد به اینکه میک لاو کنی! ملاحظه ای هم در کار نیست ها.. من اگر بودم از خجالت روز بعدش یا اصلا بی خیال می شدم یا اینکه تمام مدت آنقدر پچ پچ می کردم که گلویم از کار بیافتد! این البته در بهترین حالت اش است اگر که قبلش به طرف نگفته باشم تو که از خودت یک خانه نداری مرا می خواهی چکار و یا تو کمد قایمش کنم از ترس اینکه کسی ببینداتش..
  • هیچکی هم آن لاین نیست. من ولی چتم می آید لااقل تا اینها کارشان تمام شود!. به زور باید بروم جیش بوس لالا