امشب به بر من است آن مایه ی ناز ..یا رب تو کلید صبح در چاه انداز ...ای روشنی صبح به مشرق برگرد ...ای ظلمت شب با من بیچاره بساز ...امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام ...حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام ...گویید فلانی آمده ...آن یار جانی آمده ...مست است و هشیارش کنید ..خوابست و بیدارش کنید ...آمده حال تو احوال تو ...سیه خال تو سفید روی تو ببیند برود ...امشب شب مهتابه حبیبم رو می خوام ...حبیبم اگر خوابه طبیبم رو می خوام
- هی گوش می کنم و هی نمی فهمم , یکی به من جواب بدهد... حبیبم چرا خواب است؟ اگر آمده که خال سیاه و روی سفید را ببیند و برود که قاعدتا نباید خواب باشد.. باید تو راه باشد!اگر هم آمده که شب را بماند ..یعنی فقط امشب را می ماند ..ای بابا ..
- من یک تجربه در این زمینه دارم.. من مست بودم و حبیبم مرا رساند. به شدت نگران بود و می خواست به زور مرا پیش طبیب ببرد! بعد هم از همان شدت نگرانی پیش من ماند و لابد توی دلش به ظلمت شب فحش و لعنت می فرستاد که زودتر صبح شود و برود دنبال کار و زندگی اش !
- در تجربه من از مهتاب خبری نبود...
- آنکه خوابش برد نه من بودم نه حبیبم! ولی جوری خودمان را به خواب زدیم که هر کدام باورمان شد آن یکی خواب است.
- صبح روز بعد پیدا شدن یک عدد حبیب مایه ی ناز! در تخت یک نفره جلبک ؛ تمام تبعات مستی را از سر جلبک پراند!
- در ورژن جلبک! حبیب رفت که رفت...
- بله..می دانم.. خب اگر اتفاقی می افتاد جلبک باید جواب آن بالا بالا ها را می داد...سوال من این این است که حالا که اتفاقی نیافتاد جواب جلبک را از آن بالا می دهند؟