يک وقت هایی هست که زندگی به طور مسخره ایی با تو شوخی اش می گیرد طوری که نمی دانی بخندی یا گریه کنی؛معطل و منتظر می مانی تا از یک خلا معلق بیرون بیایی تا بعدها راجع به طنز موقعیت خودت یا چه مرگم بود یا هر چیز دیگر تصمیم بگیری.یادم هست که برای رفتن کلاس زبان باید می رفتم فرمانیه.دیرم هم شده بود و دم غروب بود و اتوبوس هم مثل همیشه نبود. سر پل تجریش ایستاده بودم برای گرفتن تاکسی و یه عالم آدم دیگه که هر تاکسی که می گذشت همه با هم مسیرهایشان را فریاد می زدند:زعفرانیه...محمودیه..اختیاریه...در کمال ناباوری من اسم جایی رو که باید می گفتم یادم رفت و با باقی نیه های دیگر قاطی کردم.کجا می خواستم بروم.واقعا عجیب بود.. آهنگ فرمانیه توی ذهنم بود ولی کلمه مجال بیرون آمدن نداشت چون یکی جلویم ایستاده بود و آجودانیه آجودانیه می کرد و طنین اسمی که برایم یک اسم بود تا یک آدرس گیجم می کرد. کجا می خواستم بروم... آنقدر آنجا ایستادم و منتظر ماندم تا یکی داد زد فرمانیه و از خلاء بیرون آمدم.
دوباره الان همان حال و هوا را دارم.. کجا می خواهم بروم..اسمش را نمی دانم و دلیلش را و همین طور دلیل ندانستن دلیلش را!..به کجا می خواهم برسم.. از همه فاصله گرفته ام و تنها مانده ام. توی تنهایی ملس و کشدار یک روز سرد یکشنبه برای خودم کتلت سویا و سیب زمینی پخته ام که مزه گوشت کوبیده می دهد و هی مرا یاد ترشی و نان سنگک می اندازد. با یک ذهن خالی و معلق هی تکرار کرده ام به کجا می خواهم برسم و یادم نیامده است.. دلم ترشی و نان سنگک می خواهد تا کنار مزه گوشت کوبیده کامل شود. ترشی و نان سنگک مثل آجودانیه هی توی سرم تکرار می شود و دست از سرم بر نمی دارد تا ذهنم را متمرکز کنم.خنده ام می گیرد از اینکه شاید تنها آدمی باشم که وقت فکر کردن به سوال به این مهمی به جای جواب ترشی و نان سنگک دارد توی ذهنش! ترشی بادمجان کباب مخلوط و نان سنگک داغ گیشا.. ترشی گوجه و نان سنگک ده ونک.. ترشی لیته و نان سنگک کنجدی یخ زده فریزری شده... جدی باش دلقک! به کجا می خواستی برسی...
۱ نظر:
جلي جون (اجازه هست شما را به اسم مخفف صدا بزنم؟) به نظر نمياد جلبك باشيد چون نوشته هايتان پر مغز هستند. من تصادفا وبلاگ شما را پيدا كردم. جالب مينويسيد. خوشمان آمد بسي و شما را اد كرديم.
ارسال یک نظر